بهمن 1382

نظریه "پیشرفت" و تجدید تاریخ

نشست دانشجویی (اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

وقتی از تحول و تکامل و پیشرفت صحبت می‌کنیم که قاعدتاً بحث نهضت تولید علم هم یک گام مهم و شاید مهم‌ترین گام در آن مسیر باشد باید به یک نکته‌ای توجه بکنیم و آن هم این است که در این دام چاله‌های کلیشه‌پردازی‌هایی که راجع به مفهوم پیشرفت یا ترقی می‌شود، نیفتیم. این کلمه‌ی پیشرفت یا ترقی به دلیل بار لغوی که دارد در چند دهه‌ی اخیر در کشورهای اسلامی مطرح نشده بلکه از حیث تئوریک یک بار ترجمه‌ای دارد و از حیث اجتماعی و روانی یک بار سیاسی فرهنگی دارد. از حیث اجتماعی مسئله‌ی اصلی که باعث می‌شود این کلمه مطرح بشود میل طبیعی به پیشرفت است. هیچ فرد و جامعه‌ای نمی‌خواهد درجا بزند و به طریق اولی نمی‌خواهد عقب‌گرد بکند. از هر ملت و فرد و جامعه‌ای بپرسید هر نسلی دوست دارد از این نقطه‌ای که هست جلوتر برود و این جزو فراخوان‌های نظری و عملی دین هم بوده و هست. ما با این مضمون آیات و روایات زیادی داریم که می‌گوید فرد و جامعه‌ای که فردای آن مثل امروز و امروز او مثل دیروزش باشد درجا نزده بلکه عقب‌گرد کرده است. این جامعه مغبون است. این روایت از پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) نقل شده که می‌فرمایند جامعه و فردی که درجا می‌زند، یعنی مثل دیروزش و مثل ده سال یا صد سال قبل هست این‌طور نیست که اگر چیزی به دست نیاورده چیزی را هم از دست نداده باشد. چیزهایی را از دست داده و چیزی را به دست نیاورده و تعبیر مغبون یعنی ضرر کرده و خسارت دیده می‌کنند. مثل همان یخ‌فروشی است که اگر یخ را نگه دارد، هر ساعتی که می‌گذرد و مشتری نیاید این‌طور نیست که بگوید سرمایه‌ی من محفوظ است ولی مشتری نیامده است. نه، سرمایه‌ی تو محفوظ نیست و از دست می‌رود. اگر کالا و جنس خودت را آب نکنی خودش آب می‌شود و در دست تو نمی‌ماند که بخواهی بعداً آن را مصرف بکنی. ما در شرایطی هستیم که اگر جلو نرویم این‌طور نیست که سر جای خودمان ایستاده باشیم، بلکه عقب می‌رویم. اگر جلو نروی عقب می‌مانی. امر بین جلو رفتن و عقب رفتن دایر است و شق سومی به نام ایستادن نداریم. این نکته‌ی بسیار مهمی است. مفهوم ترقی، تکامل، پیشرفت جزو ایده‌های اصلی اسلامی و دینی است. جزو خواسته‌ها و مطالبات فطری هر انسان و هر جامعه‌ای است. هر کس هر کاری می‌کند به دنبال همین پیشرفت است و دلش می‌خواهد یک تغییرات مثبتی در زندگی و فکر و اندیشه‌ و دستاورد و داشته‌هایش به وجود بیاورد. هیچ کس شقاوت و بد خودش را نمی‌خواهد. امام یک تعبیری مربوط به عرفان نظری اسلام می‌کردند که یک تبیین خوبی از همه‌ی حوادث انسانی اعم از فردی و اجتماعی، تاریخی و حتی حوادث امروز است و آن این است که می‌گفتند همه به طور فطری به دنبال کمال و مطلق هستند. و لذا هیچ وقت آدم از هیچ چیزی سیر نمی‌شود و هر چه داشته باشد باز هم می‌خواهد و این عیبی هم ندارد و طبیعت انسان و طبیعت بشری است که مثل موتوری است که خدا در انسان روشن کرده و روشن گذاشته تا او هیچ وقت از پا ننشیند و امید به تحول را از دست ندهد. از آن طرف احساس حقارتی که مسلمان‌ها به خصوص در یکی، دو، سه قرن اخیر نسبت به دیگران و به ویژه نسبت به غرب دارند. گذشته‌ی مسلمان‌ها به یک نوستالوژی تبدیل شده است. یک خاطره و یک حسرت و یک امتیاز بر باد رفته شده است. یک دوره‌ای بود که قدرت و ثروت و علم در جهان اسلام متمرکز بود. یک دوره‌ای بود که امت اسلامی آقای دنیا بود و البته به سبک این‌ها آقایی هم نمی‌کرد. لا اقل در بخش مهمی از این تاریخ این کار را نمی‌کرد. علم و قدرت و ثروت از جهان اسلام به نقاط دیگر دنیا و از جمله به اروپا صادر می‌شد. این به یک نوستالوژی برای مسلمان‌ها تبدیل شده است. شما از آثار و مکتوبات مرحوم سید جمال‌ اسدآبادی و قبل از او و بعد از او و به خصوص از سید جمال به بعد که این پروژه وارد یک مرحله‌ی جدیدی می‌شود نگاه کنید، یکی از قافیه‌های ثابت بحث این‌ها این است که باید بیندیشیم که چرا عقب افتادیم؟ ما که جلو بودیم. ما که جلوتر بودیم چرا عقب افتادیم؟ با این منابع عظیمی که زیر پای مسلمان‌ها هست و با این منابع و استعدادهای غنی که در اختیار دارند، با آن سابقه‌ی عظیم تجربه‌ی بزرگ تاریخی که مسلمان‌ها داشتند و به مدت 400، 500 سال تمام علوم از جهان اسلام ترجمه می‌شود و به غرب می‌رفت چرا عقب افتادیم؟ همه‌ی علوم بلا استثنا اعم از علوم ریاضی، تجربی، عقلی، حقوقی و اعتباری، هنر و حتی مدل لباس از این‌جا می‌رفت. همه‌ی این‌ها در آثار نوشته شده و در تاریخ منقول از غربی‌ها آمده است. درست عکس چیزی که الان هست. آیا راز انحطاط ما در خود اسلام بوده است؟ مشکل از دین ماست؟ مشکل از اسلام است؟ اگر این است اولاً کجای اسلام است؟ کجای اسلام دعوت به رکود کرده است؟ کجا به نپرسیدن دعوت کرده است؟ کجا به عدم تفکر و نفی تفکر دعوت کرده است؟ کجا و در کدام نمونه گفته که به خاطر این‌که به خدا و آخرت ایمان دارید نظم و انضباط و پشتکار و پیگیری و برنامه‌ریزی نداشته باشید؟ در حالی که تمام دستورات دین بر خلاف این‌هاست. یعنی تمام عناصری که برای ساختن یک تمدن پیشرو لازم است دقیقاً جزو دستورات اسلامی است. منتها نه با هدف کردن دنیا بلکه با هدف گرفتن چیزی بالاتر از دنیا که مسیر آن از همین راه می‌گذارد. یعنی آبادی دنیا در خدمت اهداف انسانی و الهی است. معمولاً پاسخی که متفکران مسلمان اصلاح‌گرا به مفهوم درست کلمه داشته‌اند این بوده که دلایل بسیار زیادی داریم که ریشه‌ی این بازگشت و عقب‌گرد و توقف تاریخی نه در اسلام نیست بلکه در ترک اسلام و پشت کردن به اسلام بوده است. بعد این سوال پیش می‌آید که مشکل از کجای مسلمان‌ها هست؟ مشکل در این است که بسیاری از مفاهیم نظری دین را درست نفهمیدیم. به بسیاری از ارزش‌های اخلاقی دین درست واقف نیستیم و عمل نمی‌کنیم. حتی ارزش‌هایی که ظاهراً فقط به آخرت مربوط هستند. ما اصلاً‌ در اسلام ارزشی که فقط به آخرت مربوط باشد و به دنیا کاری نداشته باشد و یا به عکس، نداریم. چون بین دنیا و آخرت چنین مرزی نیست. دنیا مزرعه‌ی آخرت است. راجع به این قضیه خیلی بحث شده است. راه حل‌های مختلفی دادند. یک عده گفتند راه نجات ما کپی‌برداری از غرب است. دوره‌ی تاریخی ما گذشته است. تاریخ مصرف تمدن اسلام گذشته است. تاریخ مصرف ما گذشته است و ما تمام شده‌ایم و چیزی که از ما باقی مانده، تفاله‌ی ماست و معلوم است که جای تفاله باید کجا باشد. می‌گویند امروز نباید بیخود گردن‌کشی کنیم و نباید سرمان را بالا بگیریم و حرف‌های گنده گنده بزنیم. باید ببینیم آن‌ها چه می‌گویند و هر کاری که گفتند را بکنیم. تا یک چیزی ته سفره‌ی علم و سفره‌ی قدرت و ثروت آن‌ها مانده یک چیزی جلوی ما می‌اندازند. حالا بعضی از آن‌ها می‌گفتند باید سعی کنیم با حفظ عزت این کار را بکنیم و بعضی‌ها هم می‌گفتند عزت هم خیلی مهم نیست. در هر حال اصل راه حل این بود. یک راه حل‌های دیگری هم مطرح شده است. بار نظریه‌ای و ترجمه‌ای این است که بعضی از کسانی که خواستند برای جهان اسلام نسخه بیاورند حتی مسئله‌ی ترقی و پیشرفت و تحول هم به فکرشان نرسید. یعنی همین هم چون آن‌جا گفته‌اند برای آن معادل فارسی پیدا کردند و این ترجمه فقط ترجمه‌ی لفظ به لفظ نیست بلکه این ترجمه،‌ ترجمه‌ی تئوری به تئوری است. آن‌جا می‌گفتند «Porogress» به معنی ترقی و «Development» به معنی توسعه و این‌جا همین‌طور می‌گفتند ترقی، توسعه و پیشرفت جزو مطالبه‌های تاریخی ماست. مگر جزو مطالبات تاریخی ما پیشرفت نیست؟ هست و نیست. هست به همان معنایی که اول عرائضم گفتم. نیست به این مفهوم که اگر تو گفتی آن پیشرفت و توسعه‌ای را می‌خواهم که ترجمه‌ی «Development» است. بنابراین بایستی بگویی من ارزش‌ها و روش‌های آن را می‌خواهم. به این معنی است که من کپی بر می‌دارم. دانشگاه‌های جهان اسلام و شرق دانشگاه‌های کپی‌بردار هستند.  آن کسی دانشگاهی‌تر و روشنفکرتر قلمداد می‌شود که مترجم‌تر است. بهتر نسخه‌ی اصل را فهمیده و این‌جا قشنگ‌تر می‌گوید. چه در علوم انسانی و چه در سایر علوم این‌طور است. البته حساسیت ما بیشتر روی علوم انسانی است. عرض کردم یک حرفی باید به موقع زده بشود و یک پیشنهاد و فراخوان تاریخی باید به موقع مطرح بشود و اگر به موقع مطرح نشود، گفته شده ولی شنیده نشده است. با این‌که حرف درستی هم بوده است. یک تعبیری از امام حسین(ع) در همین رابطه دیدم که می‌فرماید «رب متکلمٍ قد تکلم بحقٍ فعیبا...»، خیلی اوقات می‌شود که یک آدمی یک حرف درستی می‌زند، یک نظریه‌ی درستی را مطرح می‌کند، یک فکر درستی را وسط جامعه پرتاب می‌کند اما این حرف درست در زمان و مکان و شرایط خودش طرح نشده است. مخاطب در شرایطی نیست که اهمیت این کلام را بفهمد. معنی جمله را می‌فهمد اما اهمیت آن را نمی‌فهمد. امام حسین(ع) می‌فرمایند چه بسا سخنان خوبی که گفته می‌شود و شنیده نمی‌شود. با این‌که هیچ مشکل استدلالی ندارد. از هر کسی هم بپرسی این حرف غلط است؟ می‌گوید نه، درست است. ولی شنیده نمی‌شود. به عکس این هم هست. گاهی حرف مزخرفی زده می‌شود و شنیده می‌شود که این به همان مسئله بر می‌گردد که شنیده شدن همه‌ی سخنان و گفت و شنودهایی که در جامعه‌ی بشری صورت می‌گیرد حتی اگر در حوزه‌ی علم و فرهنگ و ت باشد همواره تابع دلیل نیست و خیلی اوقات تابع علت است. دلیل ندارد ولی علت دارد. این بحثی که جامعه‌شناسان می‌کنند، همین است که می‌گویند بعضی از حرف‌ها در یک جامعه به اصطلاح می‌گیرد و مثل آتش افروخته‌ و زغالی است که می‌افروزاند اما نه به دلیل، بلکه به علتی است. یعنی زمینه‌ی اجتماعی و سیاسی برای این حرف آماده است. همین حرف با همین ادله و بلکه قوی‌تر اگر در زمان دیگر گفته بشود جامعه آن را نمی‌شوند و اهمیت آن را متوجه نمی‌شود. شاید این راز مسئله که شما می‌گویید چرا در یک مرحله‌ی تاریخی از جامعه یک مرتبه چیزی مطرح می‌شود در حالی که تمام ادله‌ی این بحث قبلاً بوده و هست و خواهد بود ولی آن تأثیر و اهمیت را نداشته است؟ این مسئله‌ی مهمی است. این‌که مخاطب به معنی عام کلمه در یک شرایطی سفیح است و نمی‌توان با سفیحان جر و بحث کرد، ادامه‌ی جملات امام حسین(ع) است. عین عبارت ایشان همین است که می‌فرمایند هیچ وقت با سفیحان چانه نزنید. چون سفیه در مقام فهم نیست. وقتی شما با کسی چانه‌ی استدلالی می‌زنید به این معنی است که او را دارای فهم تصور کرده‌ای. فکر می‌کنی یک موجود با شعوری در برابر توست و فقط منتظر دلیل است. در حالی که کسی که در برابر تو نشسته مقدمه‌ی‌ استدلال که داشتن یک شعور و درک مسئله و اهمیت مسئله است را ندارد. در چنین مواردی بهترین راه سکوت است. استدلال نیست، سکوت است. اما یک دوره‌هایی می‌رسد که جای سکوت نیست و بلکه جای سخن گفتن است و اتفاقاً مسئله‌ی تولید علم و نهضت تولید فکر دقیقاً همان نقطه‌ای از تاریخ است که جای سکوت نیست. این‌جا باید سخن گفت. اگر شما پیشرفت را بر اساس انسان‌شناسی سکولار تعریف بکنی، یا پیشرفت را بر اساس انسان‌شناسی قرون وسطی اروپا تعیین بکنی، یا پیشرفت را بر اساس انسان‌شناسی توحیدی اسلامی انتخاب بکنی، با سه تعریف از پیشرفت مواجه هستی. این‌طور نبود که در قرون وسطی ضد پیشرفت بوده باشند یا در غرب پیشرفت نمی‌کردند. اصلاً‌ شروع خیلی از این اختراعات و اکتشافات در همان دورانی است که به آن قرون وسطی می‌گویند. چون بر عکس امروز از جهان اسلام کپی‌برداری می‌کردند. نقطه‌ی شروع یک جامعه کجاست؟ پیشرفت از نقطه‌ی «الف» به نقطه‌ی «ب» چگونه است؟ نقطه‌ی «الف» کجاست؟ نقطه‌ی «ب» کجاست؟ مسیری که باید طی بشود چقدر است؟ سرعتی که باید طی بشود چقدر است؟ نقشی که هر یک از ما در این مسیر داریم چقدر است؟ در کجای این مسیر چه هزینه‌هایی را باید پرداخت؟ از کجا باید پرداخت؟ چه هزینه‌هایی را نباید پرداخت؟ چرا نباید پرداخت؟ معنی مهندسی یک جامعه و تمدن جواب دادن به این سوالات است و الا فرق یک مهندس با یک فعله چیست؟ دو ساختمان با مصالح مشترک ساخته می‌شود. اما بالای سر یک ساختمان یک معمار کاردان قرار دارد که ملاک دست اوست و می‌فهمد بودجه چقدر است، زمان چقدر است، این ساختمان را برای چه کسی می‌سازد. یک در یک ساختمان دیگر همین مصالح را دارد. اما معماری بالای سر آن نیست یا حداقل معمار کاردانی بالای سر آن نیست و نمی‌داند چقدر باید هزینه کرد، برای چه باید هزینه کرد، هدف از این ساختمان و درس خواندن و دانشگاه رفتن و آکادمی درست کردن و آزمایشگاه زدن چیست. نفت بفروش و کلاس دانشگاهی درست کن، دانشگاه خصوصی و دانشگاه عمومی بساز، میلیون میلیون فارغ‌التحصیل بیکار به جامعه وارد کن و اسم آن را هم پیشرفت بگذار. من به شما بگویم که همه چیز هم پیشرفت است و هم پسرفت است. پیشرفت یک امر نسبی است. هر اتفاقی که می‌افتد در عین حال پیشرفت و در عین حال می‌تواند پسرفت باشد. شما چه زمانی می‌فهمی که وقتی راه می‌روی، به جلو می‌روی یا به عقب می‌روی؟ بعضی‌ها می‌گویند معلوم است، یا جلو جلو راه می‌رویم یا عقب عقب می‌رویم. نه، این‌طور نیست. گاهی جلو جلو می‌روی ولی به عقب می‌روی. یعنی تا نفهمی هدف کجاست، نمی‌توانی اسم هیچ تحولی را پیشرفت یا پسرفت بگذاری. تا ندانی مبدأ عزیمت و نقطه‌ی عزیمت تو کجاست نمی‌توانی بفهمی هدف تو کجاست. این است که می‌گویند تمدن سکولار با تمدن قرون وسطایی با تمدن اسلامی سه نوع تمدن هستند. وقتی می‌گویی سه نوع تمدن هستند یا سه نوع علم هستند یا سه نوع دانشگاه داریم به این معنی نیست که تک تک گزاره‌های علمی که در دانشگاه اسلامی می‌خوانند با یک دانشگاه سکولار فرق دارند. نه، البته حتماً بعضی از گزاره‌های آن‌ها فرق می‌کند و ممکن است بسیاری از گزاره‌ها فرق نکند. اما اصلاً‌ مثل همان دو نفر هستند که هر دو مصالح را می‌چینند و ساختمان می‌سازند. هر دو ساختمان آشپزخانه و هال و پذیرایی و اتاق خواب و اتاق مطالعه دارد. اما می‌بینی یک ساختمان با چند ریشتر فرو می‌ریزد و یکی فرو نمی‌ریزد. اصلاً‌ تا تو ندانی این ساختمان را برای چه کسی می‌سازی و در این ساختمان می‌خواهند چه کار بکنند همه چیز تقلیدی و صوری می‌شود. به آن طرفی که برای تو قطب هستند نگاه می‌کنی تا ببینی چه کار می‌کنند و تو هم همان کار را می‌کنی. وقتی می‌خواهی نواندیشی بکنی، وقتی می‌خواهی ابتکار بکنی، ابتکار معکوس است. اگر نخبگان یک جامعه نفهمند به دنبال چه چیزی هستند، نفهمند که به چه چیزی پیشرفت می‌گویند، معکوس عمل می‌کنند. آیا به این‌که ماشین‌های گران‌قیمت و لباس‌های آخرین مد و فیلم‌های آخرین تولید و هر کاری که در اولین نگاه در یک جامعه‌ی غربی به چشم می‌آید پیشرفت است؟ آیا باید نفت بفروشیم و این‌ها را به جامعه و دانشگاه بریزیم؟ تند تند لیسانس و فوق لیسانس و دکتر بیرون بدهیم. به چه دردی می‌خورند؟ مگر ما الان دکتر و کارشناس ارشد کم داریم؟ چه کار می‌کنند؟ جامعه چقدر با این‌ها جلو می‌رود؟ وقتی که برنامه نداری و این‌ها را در یک پروژه تعریف نکرده‌ای همین می‌شود. طرح جامعی نداری که تعریف من از تمدن اسلامی معاصر چیست؟ ما در حوزه‌ی اقتصاد می‌خواهیم چه کار کنیم؟ در مسئله‌ی بانک، در مسئله‌ی هنر می‌خواهیم چه کار کنیم؟ تولید نظریه به این معنی است. به معنی گذاشتن سنگ بنا است. شما وقتی در یک کشتی در اقیانوس هستید، کشتی به بازسازی دارد. شما یک نقطه‌ی ثابتی ندارید که بگویید من کشتی را روی یک خشکی می‌گذارم و تمام الوار و تخته‌ها و اجزای آن را باز می‌کنم و یا به جای آن چیز دیگری می‌گذارم یا همان را به شکل دیگری می‌سازم. این امکان روی اقیانوس وجود ندارد. روی اقیانوس چطور می‌توان یک کشتی را بازسازی کرد در حالی که در آن نشسته‌ای؟ باید شما قطعه قطعه آن را عوض بکنی. یعنی یک بخش کوچکی از کشتی را تغییر می‌دهی در حالی که بخش اعظمی از کشتی سر جای خود هست و به نحو علی البدل این مهندسی در اجزای سیستم جابجا می‌شود. یعنی نقطه‌ی کانونی توجه و عمل شما عوض می‌شود. اما این به آن معنا نیست که شما حق داری یک نظام اجتماعی و یک نظام مدنی و زندگی را هر طور که خواستید مثله بکنی و از هر جایی دلتان خواست شروع کنید و چیز دیگری سر جای آن بگذارید. این امکان ندارد. اصلاً‌ نمی‌خواهم بحث کنم که درست نیست، می‌خواهم بگویم امکان ندارد. شما حتی برای تعویض قطعات اجزای این سیستم به تدریج، مجبور هستید یک پروژه‌ی کلی داشته باشید. شما روی اجزا کار می‌کنید اما باید پروژه‌ی کلی را داشته باشید. یعنی باید یک تصویری و تصوری از آن‌چه که می‌خواهید بسازید را در ذهن داشته باشید تا روی آن به تدریج کار کنید و آن را پخته کنی. تولید نظریه به این معنی است. هر قطعه‌ای که جابجا می‌کنی با توجه به هدفی است که از این کشتی داری. این‌طور نیست که بتوانی به تدریج سازه‌ای بسازی و جهت کشتی را عوض کنی. اول باید برای ما روشن بشود که آیا جوامعی که اسم آن را جوامع پیشرفته می‌گذارند پیشرفته هست یا نه. دیده‌اید که الان تقسیم می‌کنند و می‌گویند جامعه‌ی پیشرفته، جامعه‌ی در حال توسعه و جوامع توسعه نیافته و همه‌ی ما هم طوطی‌وار این را می‌گوییم. این معنی دارد. به این معنی است که روی این نقشه‌ی جهان یک کشورهایی قله هستند و یک کشورهایی رو به قله هستند و یک کشورهایی هم اصلاً‌ تکان نخورده‌اند. به این معنی است که جایی که باید همه‌ی شما آرزو کنید، آن‌جا هست. یعنی شما مدل دارید. مدل شما کجاست؟ مدل شما اروپای غربی است. مدل شما آمریکاست. شما باید به آن سمت بروید. هر چه به آن سمت نزدیک‌تر بشوید توسعه‌یافته‌تر هستید. آن‌ها ملاک هستند. این اولین مسئله‌ای است که دانشگاه ما باید برای خودش حل کند. واقعاً این‌طور است؟ یعنی واقعاً مدینه‌ی فاضله‌ی ما اروپای غربی است؟ نگوییم که مدینه‌ی فاضله‌ی ما مثلاً اوگاندا یا بورکینافاسو هست. جواب آن حرف این نیست. چون ما نگفتیم از جوامعی که به نام توسعه‌یافته تعریف شده‌اند هیچ نوع مدل‌برداری و الگوبرداری و استقراض مفاهیم و استقراض وسایل و ابزار نکنید. ما این را نگفتیم که شما این را بگویید. نگفتیم که پیشرفت در تعریف ما ضد پیشرفت در تعریف آن‌هاست. ما این‌ها را نگفتیم. عرض کردم چه بسا در بسیاری از مفاهیم و ابزار اشتراک داشته باشیم. به خیلی از چیزهایی که در آن تعریف پیشرفت می‌گویند ما هم پیشرفت می‌گوییم. اما با استدلال دیگری در مسیر دیگری قبول داریم. به خصوص یک جاهایی هم هست که در آن تعریف پیشرفت و توسعه‌یافتگی است و در تعریف ما توسعه یافتن و پیشرفت نیست. آن‌ها نمی‌تواند جزو مطالبات ما باشد. این اولین مسائلی هست که دانشجویان ما باید برای خودشان حل بکنند و هنوز حل نکرده‌اند و حل نمی‌کنیم. باید حل کنیم که به دنبال چه چیزی هستیم؟ آن کشتی که می‌خواهیم به تدریج با تغییر قطعات و با تغییر تدریجی جهت بادبان روی اقیانوس بسازیم و آن را به سمت دیگری ببریم، کجاست؟ مختصات و طول و عرض جغرافیایی آن کجاست؟ نمی‌گویم دقیق بگوییم. چون نمی‌توان یک جامعه را به طور کامل و سیستماتیک از قبل و صد درصد پیش‌بینی کرد. چون یک رکن از جامعه‌ی انسانی، انسان است که متحول است و در خیلی از اوقات جوامعی به طول کامل قابل پیش‌بینی نیستند و ما هم اطلاعات کافیِ قطعیِ جامعِ صد درصد از خیلی از اتفاقاتی که حتی در جامعه‌ی خودمان می‌افتد نداریم. حتی یک فرد نمی‌تواند پیش‌بینی کند که اگر من ده یا بیست سال دیگر باشم در چه وضعیتی هستم. یکی از اشکالاتی که بعضی‌ها در جریان‌های نسبی‌گرا گرفتند و گفتند اصلاً‌ برای ساختن یک جامعه نباید مدل و الگو بدهیم، این است که ما همه چیز را نمی‌دانیم و نمی‌توانیم آینده را به طور کامل پیش‌بینی کنیم. پس چطور مدل بدهیم؟ جواب این است که ما نمی‌خواهیم برای تک تک اجزا و ریزترین اجزا مدل بدهیم. معنی مدل دادن این است که تو جهت کلی خود و اولویت‌بندی ارزش‌ها و میزان سرمایه‌گذاری که می‌خواهی بکنی و می‌توانی بکنی را معلوم کنی. کلیات و اصول آن باید معلوم باشد. یعنی باید معلوم باشد که به کدام سمت‌ها نمی‌خواهی بروی و نباید بروی. این حداقل است. در بحث نرم‌افزاری تولد علم باید بگویم وقتی از آن تعبیر به نهضت و جنبش می‌شود معنی دارد. به این معنی است که یک کار نقطه‌ای نیست و بلکه یک کار خطی است. کاری نیست که بگوییم بالاخره در هر دوره‌ای چند نفر نابغه پیدا می‌شوند و چند نظریه می‌دهند. تولید علم با چند نابغه تبدیل به نهضت نمی‌شود.  آن‌ها نقطه‌ای هستند. آن‌ها تحولات نقطه‌ای هستند. البته همیشه تاریخ علم و ت به نوابغ احتیاج داشته است. بعضی‌ها معتقد هستند که اصلاً‌ فرهنگ و تمدن و علم را سیاهه لشکرها پیش نبرده‌اند. این‌طور نبوده که دانشجویان و اساتید و مؤلفان و فضلا مشغول پیش بردن تاریخ باشند. بعضی‌ها این نظر را دارند و استدلال‌هایی هم دارند. می‌گویند اغلب کسانی که مشغول کارهای علمی و فرهنگی هستند سیاهه لشکر هستند و زندگی خود را می‌کنند. کارت ورود و خروج می‌زنند و کارمند علم هستند. آن‌ها نیستند که این کارها را می‌کنند. بلکه در هر دوره‌ای نوابغی پیدا می‌شوند و یک مرتبه چند گام تاریخ و تمدن و فرهنگ و علم را جلو می‌برند و عده‌ی دیگری می‌آیند و زیر علم آن‌ها سینه می‌زنند. یک عده مرید پیدا می‌کنند، یک عده دشمن پیدا می‌کنند تا نابغه و نوابغ بعدی برسند. در باب تحول تمدن و ت یک نظریه این است که دانشجویان و دانشگاهیان و فرهیختگان نداریم که کار کنند. فرهیختگانی در کار نیست. چند فرهیخته‌ی انگشت‌شمار در تاریخ هستند که تاریخ را جلو می‌برند. هر چند دهه و هر نیم قرنی یک نفر پیدا می‌شود. در بعضی دوره‌های تاریخی گاهی بیشتر هستند و مثلاً می‌بینید در یک نیم قرن ده، بیست چهره پیدا می‌شوند. گاهی در بعضی از دوره‌ها و بعضی از جوامع طولانی‌تر می‌شود و می‌بینید دو قرن می‌گذرد و یک نفر پیدا می‌شود. ولی این‌ها کار را پیش برده‌اند. یک نظریه‌ی دیگر در این باب این است که نه، نوابغ در این قضیه نقش اصلی را ندارند، بلکه فضای فرهیختگی است که اگر در یک جامعه به وجود آمد این کار را می‌کند. اگر یک فضای علمی در یک جامعه به وجود آمد، درست است که این موج یک نقطه‌ی اوجی دارد و این کوهستان‌ها قله‌ای دارند اما اگر بدنه‌ی کوه نباشد قله‌ای هم نخواهد بود. در واقع نوابغ پای خود را روی شانه‌ی تجربه‌ی عام علمی و عقل جمع علمی می‌گذارند. این هم یک نظر است. بعضی‌ها یک تعبیری می‌کردند و می‌گفتند این‌هایی که شما به آن‌ها نوابغ و مولدان نظریه می‌گویید اتفاقاً کوتوله هستند. ولی کوتوله‌هایی که روی شانه‌ی غول‌ها نشسته‌اند. کوتوله‌هایی هستند که روی شانه‌ی غول‌ها نشسته‌اند. این غول‌ها چه کسانی هستند؟ این‌ غول‌ها یک فرد و دو فرد نیستند بلکه سرمایه‌ی جمعی تفکر و علم بشری است. منتها گاهی یک کوتوله مثل بقیه کوتوله است اما اگر به دلایلی که می‌تواند یکی از آن علل نبوغ و استعدادی فردی خودش باشد، پایش را روی شانه‌ی غول گذاشت، غول دیده می‌شود و می‌تواند کار یک غول را انجام بدهد. یعنی از آن بالا خیلی چیزها را می‌بیند و به بقیه می‌گوید. من الان نمی‌خواهم قضاوت کنم و بگویم کدام یک از این دو نظریه درست است. یعنی آیا نوابغ بشریت را جلو بردند یا این‌که نوابغ میوه‌ی تلاش دسته جمعی را چیده‌اند. البته با بقیه فرق می‌کنند. چرا بقیه نچیدند؟ من اصلاً‌ نمی‌خواهم وارد این قضیه بشوم ولی هر کدام از این دو نظریه را بپذیرید یک چیز روشن است و در هر دوی این نظریات مشترک است و آن این است که حتی اگر شما بخواهید زمینه را برای ظهور نوابغ بسازید، یعنی حتی اگر به نظریه‌ی اول معتقد باشید باید و باید نهادسازی بکنید، باید و باید زمینه‌سازی بکنید. چون ما نوابغ زیادی داشتیم که به برای آن‌که جامعه برای شنیدن حرف‌های آن‌ها مساعد نبود و گوشی برای شنیدن حرف‌های آن‌ها نداشت، نلفه شدند و یا فراموش و منزوی شدند. چه کسی می‌تواند بگوید نوابغ و مؤثران تاریخ فرهنگ بشر همین‌هایی هستند که اسم‌هایشان در کتاب‌های تاریخ آمده است؟ چه کسی می‌تواند این ادعا را داشته باشد؟ چه کسی می‌تواند ادعا کند که غیز از این نوابغ بالفعل نوابغ بسیاری بودند که برای رسیدن میوه‌های آن‌ها فرصتی فراهم نشد و بالقوه ماندند. چه کسی می‌تواند بگوید تعداد این‌ها کمتر از نوابغی است که شناخته شده‌اند؟ چه کسی می‌تواند این ادعاها را بکند؟ من می‌توانم عکس این را ادعا بکنم. به نظر من شما به هر کدام از این دو نظر متقاعد باشید باید بپذیرید که در یک جامعه باید زمینه را آماده کرد. شیب جامعه، شیب دانشگاه، شیب حوزه، شیب فرهنگ آن جامعه باید به سمتی باشد که از درون آن این مسائل در بیاید. به عبارت دیگر ما می‌توانیم ورای نظر دادن و نظرِ نو دادن بالاتر از آن‌چه که غربی‌ها گفته‌اند، بالاتر از آن‌چه که شرقی‌ها گفته‌اند، نظر بدهیم. نمی‌گویم حتماً در نفی آن‌ها بلکه در نقد آن‌ها می‌توانیم حرف بزنیم. گرچه بعضی‌ها در باب فلسفه‌ی علم می‌گویند وقتی تحول علمی به وجود می‌آید که سرمشق یا پارادایم تغییر بکند. اتفاقاً تحولات در حوزه‌ی علم و تمدن‌سازی و فرهنگ و ت وقتی به وجود آمده که کسانی پیدا شده‌اند که بنیه‌ی آن را داشته‌اند و گفتند همان اصل کاری که می‌گویی و بقیه را فرع بر آن کرده‌اید و کوهی از کتاب و اصطلاحات و معلومات را به خورد ما می‌دهید قبول نداریم. همان اصل کاری را قبول ندارم. یکی از چیزهایی که نوابغ را شناسایی می‌کند همین است. البته از این جهت خیلی هم شبیه به دیوانگان هستند. چون دیوانه‌ها هم از این حرف‌ها می‌زنند. گاهی ادبیات دیوانگان و نوابغ مثل هم است. چون هر دو اصل پارادایم را زیر سوال می‌برند. اتفاق افتاده که گاهی دیوانه به عنوان نابغه معرفی شده است. البته عکس این بیشتر بوده است. یعنی نوابغی که دیوانه معرفی شده‌اند. ما اصلاً‌ نمی‌خواهیم همگی نابغه بشویم و قرار هم نیست که همگی نابغه بشویم. ما در تاریخ کارخانه‌ی نابغه‌سازی سراغ نداریم. اصلاً‌ نباید روی نوابغ حساب بکنیم. ما نمی‌توانیم منتظر نوابغ بنشینیم. حتی نمی‌توانیم بگوییم یک دانشگاه و مدرسه و حوزه‌ای درست کنید که فقط در آن نابغه پذیرفته بشود و فقط در آن نابغه تربیت بشود. البته می‌توان تلاش‌های جسته و گریخته‌ای کرد و استعدادهای برجسته را آورد و بیشتر به آن‌ها رسید ولی معلوم نیست در آخر از درون این‌ها چه چیزی بیرون می‌آید. چیزی که به نظر من قطعی است و یکی از مطالبات اصلی این بحث تولید علم است این است که شما به دلایل اسلامی، یعنی هم عقلی و هم نقلی و به دلایل تاریخی باید کمک کنید که زمینه‌ای فراهم بشود تا شیب فرهنگی جامعه و دانشگاه‌های ما که الان به سمت ترجمه‌ی بدون تفکر است، به سمت ترجمه‌ی توأم با تفکر برگردد که مقدمه‌ی تولید علم می‌شود و بعد کم کم به سمت ارزش شدن تفکر تازه‌ی اسلامی و ایرانی و شرقی بشود در برابر آن‌چه که ترجمه می‌شود. البته این باید بدون تعصب علیه ترجمه باشد. چون بعضی‌ها می‌گویند این حالت نفرت از غرب و نفرت از شرق و نفرت از ترجمه چیست؟ این‌طور نیست. اگر کسی نفرت داشته باشد از این‌که نظرات دیگران را بشنود کلاً احمق است. اصلاً‌ این برای سقوط یک فرد و جامعه کافی است که گوش‌هایش را ببندد. اگر کسی بگوید ما احتیاج به ترجمه و استاد نداریم و نمی‌خواهم هیچ چیزی را از کسی یاد بگیرم و می‌خواهم از صفر شروع کنم، یعنی باب ترجمه را بسته است. چون ترجمه انتقال تجربه‌ی دیگران است. این باب را نمی‌توان بست و اصلاً‌ نباید هم بست. برای این هم استدلال اسلامی داریم نه این‌که بگودیی بحث روشنفکری است. نه، ادله‌ی محکم اسلامی برای این قضیه وجود دارد که بیاموزید از دیگران ولو مسلم نباشند. منتها ملاک شما باید عقل و نقل باشد. آن ترجمه‌ای که علیه آن نقادی و سمپاشی می‌کنیم دگم‌سازی از ترجمه است. تبدیل شدن چیزی که ترجمه می‌شود به اصول دین و متون مقدس و خط قرمز است. چقدر از این خط قرمزها الان در تمام علوم جلوی پای ماست؟ به خصوص در علوم انسانی و علوم اجتماعی که محمل اصلی ساختن تمدن‌ها هستند. چه کسی جرئت دارد از این خط قرمزها عبور کند؟ یکی از چیزهایی که ما برای جنبش تولید علم احتیاج داریم مسئله‌ی جرئت است. منظور من از جرئت، تحور نیست. نه این‌که یک آدم بی‌سوادی بیاید و بگوید ما کل علوم غرب را قبول نداریم. اگر قبول نداری، به جای آن چه چیزی داری؟ به این معنی نیست که کل آن‌چه که به عنوان علوم غربی ترجمه می‌شود واقعاً علوم غربی است. یکی از چیزهایی که دیده‌ام بین بچه مسلمان‌ها در عکس‌العمل افراطی علیه غربی‌ها و غرب‌زده‌ها رایج شده این فکر است که می‌گویند کل این تکنولوژی، کل این علوم، کل این تمدنی که به نام غرب شناخته شده از اول تا آخر سکولار و مادی و نجس و ضد دینی و غیر اسلامی است. این هم فکر غلطی است. اصلاً‌ تکنولوژی ذاتاً ضد معنویت است. لااقل من معنی خیلی از این تعابیر را نمی‌فهمم. ما با چیزی به نام علم منسجمِ دارای ذات واحد نداریم. تکنولوژی یک اسم است که روی بعضی از چیزها می‌گذاریم. تکنولوژی یک اسم است که شما روی ابزار می‌گذارید. البته این ابزار، ابزار خالی نیستند یک فرهنگی در پشت آن هست و من این را قبول دارم. اما هیچ ملازمه‌ی قطعی ثابت ضروری ذاتی بین این ابزار با بعضی از چیزهایی که گفته می‌شود که در نهایت به سکولاریزم و غفلت منجر می شود، نمی‌بینم. البته در بعضی موارد هست و من نمی‌خواهم بگویم اصلاً‌ نیست اما می‌خواهم بگویم کلاً این‌طور نیست. یعنی به اصطلاح نفی کل نمی‌کنم. اثبات کل را رد می‌کنم. نمی‌گویم اصلاً‌ نیست. می‌گویم این جمله‌ای که می‌گویید کلاً این‌طور است را نمی‌فهمم و در آن ان‌قلت دارم. یک قدم این است که جرئت پیدا بشود و عرض کردم که این جرئت با تحور احمقانه فرق می‌کند. این جرئت با تعصب فرق می‌کند. این جرئت با کر شدن، با بستن چشم و گوش خود به روی دستاورد دیگرانی که مستند به استدلال و برهان و ترجمه‌ی موثق باشد فرق دارد. ما چنین ادعایی نمی‌کنیم. چون این ادعا منجر به جهل و رکود و رخوت می‌شود. دعوت به بستن چشم و گوش نمی‌کنیم. اما یافتن شجاعت نه گفتن مهم است. نه گفتن به چه چیزی؟ نه گفتن به چیزی که همه به آری گفتن به آن عادت کرده‌ایم بدون این‌که معلوم باشد ادله و براهن آن چیست؟ فقط چون همه می‌گویند ما هم می‌گوییم. خیلی از آن‌چه که به عنوان مسلمات در علوم انسانی و اجتماعی به خورد ما داده می‌شود، بسیاری از آن چیزهایی که به عنوان مسلمات گفته می‌شود، نه تنها مسلم نیست بلکه در موارد زیادی غلط بودن آن‌ها مسلم است. منتها دانشگاهی که هنوز وارد پارادایم تولید فکر نشده، دانشگاه مقلد، یک دانشگاه طوطی است. ممکن است یک طوطی کلی کلمات و جمله‌ها را به زبان بیاورد. آن طوطی را تحسین هم می‌کنند ولی از آن چیزی که می‌گوید هیچ نمی‌فهمد. بحث ما این است که دانشگاه‌های ما قرار است چه زمانی از این حالت ضبط صوت و طوطی‌واری بیرون بیایند؟ استاد ما سر کلاس جامعه‌شناسی و علوم تربیتی و روانشناسی و علوم سیاسی و اقتصاد از این حالت چه زمانی خارج می‌شود که بزرگ‌ترین هنرش این باشد که مأخذ و منابع اصلی را دیده و همان‌ها را تشریح می‌کند؟ آن لحظه‌ای که استاد ما وارد این فضا و پارادایم بشود، دانشجوی ما وارد این فضا بشود، این روحیه در ما ایجاد بشود، آن لحظه‌، لحظه‌ی شروع تمدن‌سازی است. و الا تا قبل از آن لحظه ما در دوره‌ی ماقبل تمدن هستیم. نه فقط ما، که همه‌ی بشریت در دوره‌ی ماقبل تمدن هستند. آن‌هایی که نگاه می‌کنند تا ببینند آن‌ها چطور لباس می‌پوشند و می‌گویند چون آن‌ها این لباس را پوشیده‌اند ما هم می‌پوشیم. آن‌ها چه رژیم غذایی دارند و چون آن‌ها این‌طور غذا می‌خورند ما هم می‌خوریم. نه این‌که بگوییم چون یک دلیلی پشت این قضیه است. اگر دلیلی پشت آن باشد عیبی ندارد، اما دلیلی پشت آن نیست. تنها یک چیز پشت آن است و آن هم این است که آن‌ها این کار را انجام داده‌اند و آن‌ها این حرف‌ها را گفته‌اند. آن‌ها گفته‌اند اقتصاد به این معنی است. آن‌ها گفته‌اند روانشناسی به این معنی است. آن‌ها گفته‌اند تعریف انسان این است. حالا آن هم با این وضعیت که شما با چیزی به نام یک نظریه‌ی واحد در غرب مواجه نیستید. شما در تک تک این مسائل با ده‌ها و صدها نظریه مواجه هستید که خیلی از این‌ها با هم تضاد دارند. اصلاً‌ مکاتبی که در غرب به وجود آمده برای این است که آمده‌اند تا ریشه‌ی مکتب قبلی را بزنند. این خیلی چیز جالبی است. یعنی وقتی یک حلقه‌ی فکری پیدا شده حتماً ناظر و مسبوق به یک حلقه‌ی فکری بوده که در همان حوزه قبل از آن بوده و یک چیز دیگری می‌گفته است و این برای رد کردن آن می‌آید. شما تاریخ پیدایش این حلقه‌های فکری را در هر رشته‌ای که پیگیری کنید به وضوح این را می‌بینید. مثلاً رئالیست‌ها چرا پیدا می‌شوند؟ بعد بلافاصله بعد از آن‌ها رمانتیک‌ها چرا پیدا می‌شوند؟ بلافاصله بعد از آن‌ها چرا پوزیتیویست‌ها پیدا می‌شوند؟ همه‌ی این‌ها ناظر بر هم هستند. او یک چیزی می‌گوید و این می‌آید نظر او را رد کند و یک چیز دیگری می‌گوید. این‌ها نشانه‌ی پویایی است. زاد و ولد است. این همان چیزی است که مسلمان‌ها دوباره باید به آن برسند. این همان چیزی است که امت اسلام در یک دوره‌ای داشت و در همه‌ی علوم و معارف و تکنولوژی و صنعت و کشاورزی در همه‌ی دنیا الگو بود. صنعت و تکنولوژی و علم جدید و مدرنی که می‌گویند روی همان‌ها بنا شده است. اصلاً‌ بتن‌ریزی این‌ها روی جهان اسلام انجام شده است. این‌ها روی آن‌ها سوار شده است. این آجرها را کجا می‌گذارند؟ روی همان پایه بوده است. پایه‌ی دیگری نیست. قضیه‌ی همان کشتی است که گفتم در اقیانوس و در حال حرکت باید قعطات آن عوض بشود. شما روی همان کشتی هستی و در عین حال روی آن کشتی نیستی. یعنی این همان کشتی است و در عین حال نیست. هست به یک معنا و نیست به یک معنا. مسئله‌ی بازسازی دانشگاه اسلامی همین است. و الا دانشگاه اسلامی این نیست که هر کسی حجاب را رعایت کند اسلامی است. البته این‌ها هم هست. نمی‌خواهم بگویم این‌ها دخیل نیست. بحث حجاب هست، حفظ ظواهر هم هست. یعنی یکی از فرق‌های دانشگاه اسلامی با دانشگاه غیر اسلامی این است که کسانی آن‌جا مشغول هستند که به حداقل شرع متشرع هستند. ولی به نظر من این قشری‌ترین مفهوم آن است. قشری نه به مفهوم بی‌ارزش بلکه به مفهوم چیزی که به چشم می‌آید. قشر به معنی پوست است. چیزی که به چشم می‌آید. آن چیزی که اول به چشم می‌آید همین است. چیزهایی که به چشم نمی‌آید چه بسا مهم‌تر است و این‌ها روی همان‌ها سوار شده است. یکی از آن‌ها همین مسئله‌ی جرئت نظریه‌پردازی است. این‌که بگویی ما دست کم به اندازه‌ی آن‌ها عاقل هستیم. این حداقل ادعاست. می‌توانیم این ادعا را بکنیم که بگوییم من دست کم به اندازه‌ی کسی که کتابش ترجمه می‌شود و به من می‌گویید پایان‌نامه‌ی تو باید این باشد و باید به این ارجاع بدهی تا ما قبول کنیم تو باسواد و دکتر هستی، من هم عقل دارم. من هم یک چیزهایی می‌فهمم. البته بلا نسبت آن‌ها ولی ما هم یک مقدار شعور داریم. به آن‌ها جسارت نشود ولی ما هم یک چیزی می‌فهمیم. اول باید همین‌ها مطرح بشود. ما به زبان نمی‌آوریم ولی واقعاً خیال می‌کنیم شعور نداریم. یعنی در پس ذهن دانشگاه‌های ما، در پس ذهن عوالم روشنفکری ما علمیت ترجمه بیشتر از تألیف است. علمیت و ارزش و وجاهت آکادمیک ترجمه بیشتر از تألیف است. حتی وقتی شما یک چیزی می‌نویسی و تولید می‌کنی چه زمانی ارزش علمی بیشتری پیدا می‌کند؟ وقتی که رفرنس می‌دهی. وقتی که به منابع دست اول و دوم و سوم خارجی ارجاع می‌دهی. چه زمانی می‌گویند شما خیلی مدرن هستی؟ چه زمانی می‌گویند شما خیلی علمی و به روز هستی؟ وقتی رفرنس‌هایی بدهی که چاپ 2000 و 2002 و 2004 باشد. من با این قضیه مخالف نیستم. اتفاقاً باید به روز بود، باید تازه بود، باید در بورس هر علمی قرار داشت، باید در خط مقدم هر علم بود تا دانست آخرین حرفی که زده‌اند چیست. این کار بسیار درست است. اصلاً‌ الان یکی از مشکلات دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما این است که بورس نداریم. ما بورس اقتصاد داریم ولی بورس علمی نداریم. برای چه نداریم؟ اصلاً‌ این کرسی‌های نظریه‌پردازی برای این است که یک بورس درست کنیم. نقشه‌ی روی دیوار داشته باشیم که هر لحظه استاد و دانشجو و طلبه و مدرس و محقق ما بفهمند. مثل نقشه‌ای که روی دیوار می‌زنند و می‌گویند سهام این بورس را الان فروخته‌اند و قیمت الان این مقدار است. ما یک چنین نقشه‌ی روی دیواری برای بورس علمی لازم داریم. در مسائل فکر دینی و به خصوص علوم انسانی به این نقشه نیاز داریم تا حواس همه باشد که در این بحث و مثلاً در علوم تربیتی این 6 نظر مطرح است و باید بحث کنیم که این نظریه با فلان بحث اسلامی همخوانی ندارد و این نظریه فلان اشکال عقلی را دارد و این نظریه معلوم نیست چه هست و مبهم است با این‌که غربی‌ها گفته‌اند، این نظریه را هم یک غربی گفته و درست هم هست و خوب گفته و من هم آن را قبول دارم. این عیبی ندارد و اصلاً‌ لازم است. من این نظریه را قبول دارم و به نظر من چون متفکر مسلمان هستم این نظریه با تفکر اسلامی تضاد هم ندارد. به دلیل این آیه و این روایت و این نظر فلان متکلم و فیلسوف و عارف و فقیه و نظریه‌پرداز درست است و به نظر من هم همین است. خیلی حرف‌ها در غرب زده می‌شود که معادل‌های اسلامی دارد. در شرق گفته شده، در جهان بودایی و هندویی گفته شده و معادل اسلامی دارد. اصلاً‌ ما نگفتیم مسلمان و تفکر اسلامی و تمدن اسلامی چیزی است که با همه‌ی مکاتب و تفکرهای دیگر در جزء جزء گزاره‌ها مرز و تضاد دارد. چه کسی یک چنین حرفی زده است؟ مگر اصلاً‌ چنین چیزی امکان دارد؟ من در یک جایی عرض کردم که معتقدم هیچ مکتبی در دنیا نیست که همه‌ی حرف‌های آن صد درصد باطل باشد. حتی شیطان هم این‌طور است. جمله‌ها و گزاره‌هایی که از شیطان نقل شده هم بعضاً درست است. یکی مثلاً شهادت به وحدانیت خداست. هیچ کس و هیچ مکتب و هیچ فردی نیست که تمام حرف‌هایش از اول تا آخر مزخرف باشد. یک چیزهایی غلط است، یک چیزهایی درست است، یک چیزهایی مغالطه و سفسطه و نتیجه‌گیری‌های غلط است. متفکر مسلمان باید اسلام را بشناسد، قدرت درک و تمیز و تشخیص را داشته باشد، این‌ها را هم بداند، مفاهیم و مبانی اسلامی را هم بداند، بفهمد و باسواد باشد و بعد شروع به نظریه‌پردازی و رد و قبول نظریه‌های دیگر بکند. اصلاً‌ آدم بی‌سواد نمی‌تواند نظریه‌پرداز باشد. بعضی از ما بی‌سواد هستیم و می‌خواهیم نظریه‌پرداز بشویم. امکان ندارد. هر کسی بگوید من بدون 40، 50 سال کار متمرکز منظم فکری، قبل از خواندن چند هزار کتاب در این موضوع، قبل از شنیدن این حرف‌ها، نظریه‌پرداز شده‌ام، باید به او پوزخندی بزنی و بگویی مبارک است. باید بگویی بعداً ما را از نتایج آن مطلع بفرمایید که ما محروم از دنیا نرویم. یعنی آدم بی‌سواد زیاد داریم که خیال می‌کنند نظریه‌پرداز هستند. واقعاً هم این‌طور خیال می‌کنند. در یک موضوعاتی مطلب می‌نویسند و می‌گویند من کشف جدیدی دارم ولی هیچ کس من را درک نمی‌کند. شاید هم چیزی نفهمیده‌ای و خیال می‌کنی فهمیده‌ای و می‌گویی من را درک نمی‌کنند.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha